دل درد رها
سلام به همه دوست سلام به رها و رونیای خودم چند روز پیش رفته بودیم خونه مادرجون بچه ها،آنجا کلی بازی کردندن ، وقتی دایی جون محمد آمد یک بسته پفک دستش بود رها خانوم که سر از پا نمی شناخت و من رها دائم به من نگاه می کرد و علامت تایید منو می خواست ، اصولاٌ به بچه ها پفک نمی دم مگر اینکه کسی برای آنها بخره ، خلاصه پفک رو خورد و یک دونه هم به اصرار رونیا گرفت ، ، یک ساعت بعدش دل درد شدیدی کرد به طوری که به خودش دائم می پیچید ، همش بهش می گفتم بازم پفک بدم ، جیغ می زد می گفت نمی خوام ، خلاصه مادرجون براش نبات داغ درست کرد و یکم آرام شد ، ولی احساس کردم نباید برای چند دونه پفک باشه ، وقتی خونه آمدیم گرفت خوابید ولی نیمه ه...
نویسنده :
مامان
11:46